نگین و آیدانگین و آیدا، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

دوتا گیلاس

کلاس زبان نگین جون

الان درست یک ماهی میشه که نگین رو کلاس زبان ثبت نام کردم.خیلی از این جور کلاسا که بچه ها دور هم جمع میشن خوشش میاد .خلاصه معلمشون هر درس جدید که میده میگه والدین باید توی خونه با بچه ها کار کنن ،منم هروقت میومدم خونه باهاش کار میکردم .حالا بگذریم که موقع برگشتن به خونه به اولین سوپرمارکتی که میرسید میپرید توشو هی سفارش میداد و این شده بود کار هر روزمون، ما مامانا هم تا وقتی کلاسه بچه ها تموم میشه اونجا میمونیم،ویه گپی هم با هم میزنیم...... من دیگه با نگین به بمبست رسیدم ،چون دیگه نمیدونستم چطوری باید ازش درس سوال کنم ،هر چی میپرسم اشتباه جواب میداد. وقتی بهش میگم عکس به انگلیسی چی میشه یکم فکر میکنه  بعد میگه windowمنم ...
21 تير 1391

آیدا کوچولوی با نمک

این آیدا خانوم شیرین بانمک که الان داره پا توی 9 ماهگی میزازه،نا خواسته پا به این دنیا گذاشت،چون من دیگه به غیر از نگین جون بچه نمی خواستم.راستش اوایل که فهمیدم باردارم خیلی ناراحت شدم.همش گریه میکردم ،ولی این خواست خدا بود که اون با حضورش جمع خانوادمون رو پرشورتر کنه ومن همین جا خدا رو شکر میکنم که یه بچه شیرین و دوست داشتنی و صد البته سالم رو بهمون هدیه کرد.اون اوایل که هنوز تو چله بود خیلی اذیت بودم باهاش چون نگین جون هم بهم وابسته بود وهنوز هم بعضی از کاراشو من انجام میدم ،واسه همین خیلی  سخت شده بود برام همه چی.ماشالا این آیدا کوچولو با این سنش ولی یه صدایی داره که همه رو از کنارش فراری میده.صداش وقتی گریه میکنه از ته گلوش یه ن...
21 تير 1391

جشن تولد دایی جون

چند روز پیش جشن تولد داییهای نگین جون وآیدا بود. آخه نگین جون وآیدا دو تا دایی دارن که هر دوشون متولد تیر هستن،اونم به فاصله 5 روز.و ما هم تصمیم گرفتیم واسه هر دو یه جشن تولد تو خونه دایی حسین(دایی بزرگه)بگیریم و البته زندایی جون خیلی زحمت کشید)واین جشن با حضور نگین خانوم آیدا و ویانای کوچول موچولو رنگو و بوی دیگه ای گرفته بود .بعد از کلی رقص نگین خانوم کیک اومد روی میز وبعد از اون کیک خوشمزه شام خوردیم وفیلم مردان مریخی وزنان ونوسی رو به اتفاق تماشا کردیم .چون جمعمون جمع بود خیلی لذت بردیم .نگین جون اون شب خیلی خوشحال بود چون عاشق تولد ومخصوصا کیک تولده       ...
21 تير 1391

این وبلاگ رو به عشق 2تا دخترام درست کردم

سلم به همه کسانی که اینجا جمع شدن و به عشق بچه های گلشون و میوه های زندگیشون مطالب جمع اوری میکنن که همین باعث میشه ما هم چیزهایی رو یاد بگیریم دست همتون درد نکنه. عشق وعلاقه من به دختزای عزیزم و انگیزه ای که خواهرم بهم داد.باعث شد من این ویلاگ رو درست کنم.امیدوارم که شما مامانای گل هم با نظر دادن وراهنماییاتون در این مسیری که شروع کردم انگیزه بیشتری بدهید   تت همه درد نکنه ...
15 تير 1391

آخ جون آخرش رفتیم دکتر

خیلی وقت بود که می خواستم بچه ها رو ببرم دکتر ،حالا یا نمی دونم زحمت بود یا واقعا بردن دو تا بچه اونم اینکه یکیشون همش بغلت باشه ،خیلی سخت بود.خلاصه امروز نگین خانوم منو بیخواب کرد و منم رفتم تو این فکر که حالا که بیدارم این نگین جون زلزله هم که بیدار فقط میمونه آیدا کوچولو که دقیقه نود (یعنی درس موقعی که ما آماده شدیم )بیدارش میکنم. چند وقتی بود که نگین جون پوست گردنش دون دون شده بود و بد جور میخواروندش که حتی یکمی هم زخم شده بود.ومرتب  میگفت کمرم درد میکنه(آخه تو اثاث کشی کلی زحمت کشیده بود) خلاصه آژانس گرفتم و به اتفاق دخترای ناز نازی رفتیم دکتر.دکتر نیومده بود .منم از اینکه آیدا کوچولو همش توی بغلم بود خسته شده بودمدکتر بعد ...
13 تير 1391

یادش بخیر دردونه بودی خانومی(این آخر دردونگیته)

اینجا نگین 4سالش شده بودومن تازه باردار شده بودم خیلی سبکبال بودم اومده بودیم شیراز تفریح عید 90خیلی به ما ونگین جون خوش گذشت .این لباسا رو با کلی ذوق براش خریده بودم .واقعا دلم واسه اون موقع که نگین دردونه بود تنگ شده.خلاصه رفتیم توی طبیعت بکر این درختی که یکمیش توی تصویر هست یه درخت عجیبه اسمشو یادم رفته ولی میگن وقتی برگهای این درخت با زمین میرسه تبدیل میشه به تنه درخت. نگین خیلی از اب خوشش میاد چون متولد اسفند، درست مثل خودم،همش میومد کنار این جوی باریکه،منم بدم میومد خیس بشه هی میرفتم دنبالش ،طفلی نذاشتم حالشو ببره.خیلی بهش سخت میگرفتموقتی فقط نگینو داشتم خیلی حواسم بهش بو ،خیلی بهش میرسدم،اما حال بیچاره کمتر بهش میرسم ،کاشکی آبجی آید...
12 تير 1391
1